خاطره-6
◕‿◕روزا بی تو چقدر سخت بود...داغونم کرده بود◕‿◕
۳۰روز گذشت...قده ۳۰سال
زمستون بود و هوا سرد...سر کلاس بودم
بم زنگ زدی..هوا دیگه تاریک شده بود..۶ ۷ شب بود
باهم قرار گذاشتیم..همون جای همیشگی..از دیدنت اشک تو چشام جمع شده بود
اما پر از بغض بودم نمی تونستم به این راحتی ببخشمت..بلند شدم و از رو نیمکت رفتم
رو خش خش برگ ها..و تو موندی اونجا

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 0:17 توسط Me
|