
از تـُو چــﮧ پنهــآטּ گــاه بَرـآیـَم آنقـَבر
خوـآستَنے مے شَوے کــﮧ شُـروع مے کُنَم
بــﮧ شُمــآرش تَک تَک ثآنیــﮧ هآ ...
بَرـآے یک بآر בیگـَر شنیدטּ صدـآیَت
- دلـَـم برای وقتـی کـﮧ دستـامو میگرفتـی و تــُـند تــُــند بـوس میکـردی خیلی تنـگ شـده
وقتـی میگفتـی چــﮧ دستـای خوشـگـلی داری
وقتی حـس میـکردم دستـام از دستـات هیچوقت جـدا نمیـشه
دستـامو کـﮧ میـگرفتی خیلـی دوس داشتــم
نگاهشـون کـﮧ میکردی قـند تــو دلــم آب می شـد
دیشب بـﮧ دستـام نگا میکـردم .....
یآده تو میـفتادم .... گریـم گرفـت
صبح واس همیـن اِس دادم
تحـمل دوریتو نداشتم