سه شنبه ۲۳ اسفند ۹۰

آخره شب بود و تو از سرکار اومده بودی.باهم اس بازی میکردیم.

یهو خیلی خشک و سرد گفتی شب بخیر

انقدر بغضم گرفت.منم بی اعصاب بات دعوا کردم

بعد بم گفتی گریه نداره گلم.لزومی نمیبینم فعلا بات خوب باشم.چون دیگه از دستت دادم

بعد منم باز دعوا کردم

گفتی میخواستم یکم ناز کنم...ببخشید.

بیام ب غ ل ت ؟