لعنــــــــــتــی

دارم دیوونه میشم

دارم خودمو میبازم

یکی بم کمک کنه

الان میفهمم بن بست زندگی کجا میشه

۵شنبه ۱۸ اسفند ۹۰ ..۶عصر

زنگ زدی بم .. دانشگاه بودم..از کلاس با دوستام میومدم بیرون ..گوشیمو مث همیشه برداشتم چی کنم..گفتم بازم حتی یه میس نداشتم

ولیتا شمارتو دیدم از خوشحالی بال درآوردم

دوستم گفت چته کی بت زنگ زده انقد ذوق کردی

امیر وقتی دیدمت ..فقط یه لحظه آرزو کردم کاش الان منو تو اینجا تنها بودیم

ب غ ل ت می کردم دستاتو میگرفتم...

هنوزم اون نگاهت ماله من بود